تابش خورشید
شمس اگر واقعه ی کرب وبلا می دانست هشت از پنج معین به یقین کم می کرد.
ان روز که مرا طلایی اسمانی نام نهادند مدت درخششم را معین نکردند و ان روز که تاریخ زندگی بشر اغاز شد ؛ تو ای ماه در ان زمان به یاریم شتافتی وتنها تو می دانی که چه سخت است نور افشانی برای تاریک صفتان و چقدر تنها بودم ان هنگام که نتوانستم سفره ی درخششم را جمع کنم تا فقط به زندگی اسمانیمان ادامه دهیم ؛ وهرگاه که اراده ی برچیدنش را کردم تو ای ماه به کمکم آمدی.وچه قدر غرور آفرین بود آن زمان که جریان زندگی را در تداوم درخششم یافتم وچه حقیر میشدم زمانی که برایم به سجده می افتادند.
وشما می دانید ای دختران کوچکم؛ستارگان آرام من که عزتم را با آمدن رسولش باز یافتم.
اما با پائین آمدن سو سو های نور انسانیت آرامشم را در نینوا به میراث گذاشتم.سرزمینی که تو ای ماه آن روز را تو جای من ماندی وشب را تکرار کردی وپاسخم را هنوز نیافتم که چرا آن چهارده خورشید زمینی درخششان را برسر تاریک صفتان تاریخ همانند من به پایان نمی رسانند.